پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری( KHAMENEI.IR ) در خاطرهای از رهبر انقلاب آورد:
خاطره رهبر انقلاب از جلسهی مخفیانه در منزل شهید باهنر
اول از شهید باهنر شروع کنم که خاطرات من با او دیرینتر و بیشتر است. همانطور که گفتم من در سال ۱۳۳۶ با مرحوم باهنر آشنا شدم و این آشنایی بعد از گذشت مدتی در سال ۳۸ ظاهراً یا ۳۹ به یک رفاقت نزدیک تبدیل شد و در جریان مبارزات هم که وارد شدیم ایشان یک عنصر فعال بود و در سالهای ۴۴ به بعد ما ارتباطمان ارتباط به صورت یک پیوند کاری و مبارزاتی درآمد.
در سال ۱۳۴۴ یا ۴۵ در تهران چندین جلسه به طور مخفیانه تشکیل می شد که نظم این جلسات و ادارهی کلی آنها به عهدهی شهید باهنر بود. این جلسات تشکیل می شد از یک عده عناصر انقلابی و مبارز، عمدتاً از بازاریهای بسیار مؤمن و چند نفری هم دانشجو و شاید هم یکی، دو نفر اداری که اینها - یکی، دو نفر هم شاید بیشتر - دو، سه نفر اداری ولیکن بیشتر کسبه بودند، از بازماندگان مؤتلفه بودند - سازمان مؤتلفه اسلامی - اینها جلسات مخفی تشکیل میدادند و مرحوم باهنر مسؤول هماهنگی این جلسات و تعیین سخنرانها و مدرسینی برای این جلسات بود.
یکی، دو تا از این جلسات را خودش تدریس می کرد، یکی، دو تایش را من تدریس میکردم - که ایشان به من محول کرده بود - بعضیاش را هم بعضی از برادران دیگرمان مثل آقای هاشمی رفسنجانی و بعضی دیگر اداره میکردند و تدریس میکردند. این کار مشترک ما بود که آنجا شروع شد و همینطور کار مشترک ما ادامه پیدا کرد تا سالهای ۴۸، ۴۹ که گفتم آن مسألهی جهانبینی پیش آمد و از آنجا ارتباط ما نزدیکتر و ارتباطات کاریمان بسیار بیشتر شد.
خاطرات زیادی من در این دوران از شهید باهنر دارم که یکی از این خاطرات، خاطرات زندان سال ۱۳۴۲ ایشان است، که آن سال من هم زندان بودم در قزل قلعه و بلافاصله بعد از من یا اندکی با دوران زندانی من مشترک دوران زندانی ایشان بود، مدتی زندان بودند، آزاد شدند و باز بعد از چند سال مجدداً ایشان زندان افتادند. یادم است در سال ۱۳۴۴ من از مشهد آمده بودم تهران، پروندهای در مشهد داشتم که من را تعقیب میکردند، به خاطر آن مجبور بودم برنگردم مشهد و تهران بمانم. در همین حینی که تهران آزادانه میگشتم و فکر میکردم که مسألهای برای من اینجا وجود ندارد، بوسیلهی آقای هاشمی رفسنجانی اطلاع پیدا کردم که به مناسبت پروندهی دیگری در او من و آقای هاشمی و نُه نفر دیگر از برادرانمان، از روحانیون قم تحت تعقیب هستیم.
یک روز عصری - این خاطره را فراموش نمیکنم، خاطرهی جالبی است. - یک روز عصری من توی خیابان انقلاب کنونی میرفتم، آقای هاشمی رسید به من گفت من توی اتوبوس بودم تو را دیدم و فوراً در اولین ایستگاه پیاده شدم. گفت: آمدم به تو بگویم که تو آزادانه داری راه میروی ولی تحت تعقیب هستی. قرار ملاقاتی گذاشتیم با آقای هاشمی و دوستان. قرارمان کجا بود؟ قراری که آقای هاشمی با آنها گذاشته بود - چون جا که نداشتیم در تهران - اتاق انتظار دکتر واعظی در انتهای کوچهی روحی. دکتر واعظی از دوستان آقای منتظری بود، مرد مؤمنی بود، علاقهمند به مبارزین بود و ما میدانستیم که توی اتاق انتظار او اگر برویم بفهمد ما را بیرون نخواهد کرد.
اما خب شما ببینید اتاق انتظار یک طبیب چقدر جای ناامنی است برای ملاقات، اما از بس جا نداشتیم در تهران مجبور شده بودیم که برویم آن جا. رفتیم توی اتاق انتظار آقای دکتر واعظی به عنوان مریضهایی که آمدند آنجا منتظر وقت و نوبت هستند نشستیم که حرفهایمان را بزنیم، بعد دیدیم یک زن آنجا نشسته، یک مرد آنجا نشسته و نمیشود اینجا صحبت کرد. ماندیم متحیر چه بکنیم، یک دفعه یکی از دوستان گفت برویم خانهی آقای باهنر. آقای باهنر آن وقت کوچهی شترداران آنجا میدان شاه سابق که اسمش امروز میدان قیام است. آنجا خانهاش بود و نزدیک بود به آن محلی که ما قرار داشتیم. گفتیم برویم خانهی آقای باهنر و همه خوشحال رفتیم طرف منزل ایشان، ایشان دو تا اطاق در یک منزلی طبقهی بالا اجاره کرده بود.
خوشبختانه خانم ایشان هم خانه نبود و ما توانستیم خود ایشان را هم از خانه بیرون کنیم و بنشینیم حرفهایمان را بزنیم و خاطرهی چهرهی نجیب این دوست قدیمی و عزیز ما - که میدید ما در حضور او داریم یک کاری، یک حرفی میخواهیم بزنیم که او میخواهیم نباشد و مطلقاً نگران و ناراحت نمیشد، چون میفهمید مسألهی مهمی است - از یادم نمیرود. خیلی صریح به ایشان گفتیم که ما یک صحبتی داریم میخواهیم شما نباشید، آن هم با خوشرویی به نظرم چایی و میوه و اینها برای ما فراهم کرد و خودش هم از خانه گذاشت رفت بیرون که ما حرفهایمان را آنجا بزنیم.(مصاحبهی مطبوعاتی پیرامون هشت شهریور ۱۳۶۱/۵/۲۶) ادامه مطلب |